من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار ــ
ناز انگشتای بارون تو باغم می کنه
میون جنگلا تاقم می کنه.
تو بزرگی مث شب.
اگه مهتاب باشه یا نه
تو بزرگی
مث شب.
خود مهتابی تو اصلا، خود مهتابی تو.
تازه، وقتی بره مهتاب و
هنوز
شب تنها
باید
راه دوری رو بره تا دم دروازه ی روز ــ
مث شب گود و بزرگی
مث شب.
تازه، روزم که بیاد
تو تمیزی
مث شبنم
مث صبح.
تو مث مخمل ابری
مث بوی علفی
مث اون ململ مه نازکی:
اون ململ مه
که رو عطر علفا، مثل بلاتکلیفی
هاج و واج مونده مردد
میون موندن و رفتن
میون مرگ و حیات.
مث برفایی تو.
تازه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه
مث اون قله ی مغرور بلندی
که به ابرای سیاهی و به بادای بدی می خندی...
□
من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار،
ناز انگشتای بارون تو باغم می کنه
میون جنگلا تاقم می کنه.
مهر ۱۳۴۱
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو